عشق، کاغذ و مداد رنگی
دوشنبه ی پیش رفتم به مدرسه ای که در آن برای بچه های محروم کلاس های تابستانی رایگان برگزار کرده اند.
مدرسه که نوساز است و یک خیّر آن را ساخته است، در ابتدای روستایی به نام کیکاوَر قرار دارد که محلی ها به آن کیکاوور می گویند.
دم ظهر از جاده ی رباط کریم - شهریار به آن رسیدم. داشتند جاده ی باریک روستا را تعمیر می کردند و مجبور شدم چند جا از خاکی بگذرم. دم باد می آمد.
دیدن دوباره ی داوود، پس از چندسال، خوشایند بود.
داوود مرا با همکار دیگری آشنا کرد به نام آقای بوستانی که تحصیل کرده ی تئاتر بود. پیش از شروع کلاس، حرف"به وقت تنهایی" پیش آمد و صحبت کردن با آقای بوستانی درباره ی آن مفید بود.
بچه های کلاس نقاشی هفت نفر بودند از پایه های هفتم و هشتم.
در جلسه ی نخست، درباره ی ابزارهای نقاشی باهاشان صحبت کردم. پرسیدم:"به نظر شما برای نقاشی کردن به چه چیزهایی نیاز داریم؟"
یکی شان پاسخ داد"عشق، کاغذ و مداد رنگی!"
خواستم که هرکدام یک نقاشی بکشند. بعد روی نقاشی هایشان صحبت کردم. چند تمرین به اشان دادم و انجام دادند و در پایان تمرین هایی برای جلسه ی بعدشان مشخص کردم.
جا به جا از نقاشی های قدیم تا جدید برایشان حرف زدم و از سینما و از پیکره سازی. سعی کردم ذره ذره در نگاهشان به نقاشی تغییر ایجاد کنم.
بچه ها پر از سئوال بودند.